چو تخته پاره بر موج ...



خسته ام . خیلی خسته . از زندگی و همه ی آدمها خسته ام . دیگه نمی خوام برای زندگی تلاشی بکنم . حتی آینده ی بچه هام هم دیگه برام مهم نیست . دیگه اینهمه زحمت و تلاش و بدو بدو بسه . وقتی آدم اینهمه زحمت می کشه و همش بی نتیجه می مونه . وقتی حتی نزدیک ترین آدمهای اطرافمون هم قدر نمی دونند و نمی فهمند . یعنی فاتحه همه چی خونده شده . 

از قدیم و ندیم گفتند برای کسی بمیر که برات تب کنه . و من توی این دنیا هیچ کسی رو ندارم که برام تب کنه ! هیشکی رو ندارم . همه فقط منو برای منافعشون می خوان و تا زمانی که بهشون سرویس بدم . اگه یه روز شرایط بر وفق مرادشون نباشه میزنند زیر همه چی .

خسته ام و دیگه حوصله ی حرف زدن و توضیح دادن برای هیشکی ندارم . دلم به بودن هیشکی گرم نیست . دلم می خواد بمیرم و برم . دلم برای هیشکی هم نمی سوزه . 


چیزی در من فرو ریخته است . حسی شاید . معنای زندگی شاید . هدفی شاید . نمی دانم . افسرده نیستم . فعالیتهای روزانه سر جایشان هستند . 

بعدازظهر گرم تابستان . باغچه و درختهای سر سبز همسایه . نسیم خنکی می وزد و برگهای درخت مو آرام تکان می خورند . 

رقص برگها در باغ خاطره . 

آدم همیشه دلش شوخی و دلقک بازی نمی خواهد ، آدم همیشه دلش حرفهای الکی نمی خواهد . آدم گاهی دلش سکوت می خواهد و تفکر . گاهی عمیق شدن در معنای زندگی . 

دیروز فیلم رشته خیال رو دیدم . جالب بود . اینکه بعضی آدمها رو باید گاهی در موضع ضعف قرار داد . وقتی در موضع قدرت هستند حالشون خوب نیست و نمیشه باهاشون سر و کله زد

مرگ یک بوسه کوچک است زیر درختان باغ . مثل دوستی که بی هوا از پشت سر چشمهایت را میگیرد .

عشق شاید نفس کشیدن در هوای یار است . نسیمی که به صورت او خورده شاید در دو کوچه بالاتر تو را نوازش کند  . عشق یادی است و خاطره ای . عشق حضور لحظه هاست . وقتی در مغازه ای مشغول خریدن شیر و ماست و پنیر هستی . در ذهنت می گذرد که شاید او هم همینجا شیر و ماست و پنیر خریده باشد . 

عشق باور لحظه های خوش است . کسی که در لحظه لذت برده است از هم صحبتی با تو . 

عشق پیاده رفتن در سایه ی درختهاست در یک بعداظهر گرم تابستانی .  

عشق صدای زنجره هاست در دوردستها .

عشق همه ی اینها هست و نیست . 

عشق چشمهای تو است به وقت سکوت . عشق نگاه تو است به آتش . عشق پرواز پرنده است . عشق سکوت وهم انگیز فاصله هاست . عشق خستگی چشمهای توست . غم زیادی که در صدایت موج می زند . و شعرهایی که دیگر نمی گویی .شعرهایی که دیگر نمی گویی .  


همه ارزویم، چه کنم که بسته پایم؟!

دچار استیصال می شوم . کاش می توانستم پی دل تو بروم . کاش می توانستم پی  دل خودم بروم .

چند قدم مانده تا رهایی؟! چند قدم مانده تا درک حضور تو؟! چند قدم مانده تا اغوشت؟!

تو فقط اذن بده به دیدارت، تو فقط بگو بیا . 

دل می کنم از هرچه هست. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زنگ هوشمند مدارس هیجان سرگرمی فروش الیاف بتن - توری فایبر گلاس - الیاف فولادی بتن - الیاف پلیمری عاج دار علوم ششم کریپتومستر مرجع تخصصی ارز های دیجیتال سرماسان رستوران هفت گردون elisa مدرسه الرسول